هستیهستی، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره
محمد فرزادمحمد فرزاد، تا این لحظه: 4 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

هستی(فرشته کوچولوی آسمونی من)

ماجرا ساز شد پیتیکو پیتیکو

و اما از یک شب تلخی دیگر با اسب سواری  با خانواده رفتیم پارک به دعوت خاله جون که پایانی تلخ به همراه داشت ... هستی گلی ما عاشق سرسره و تاب سواری هست... بابایی گل ما همیشه این هستی گلی را به پارک میبرند که بازی کنه ... من همیشه میگفتم که گل ما سرسره باز قهاری شده  با بابایی و عمو و دایی جون رفتن تاب بازی که وقتی برگشتن اینطوری   بودند... بابایی کا اصلا حرف نمیزد ...دایی هم می گفت که رو چمن خورده زمین ...عمو هم یه چیز دیه می گفت...ما دست به دامن پسرخاله شدیم  که اون برام تعریف کرد... حالا چی شده بود... از اسب اسباب بازی خورده بود زمین که خیلی خیر گذشته بود که با دست پایین اومده بود......
22 مرداد 1393

رفت تا یک سال و اندی دیگر

سلام از همون اول مرداد میگم ... بعد از ماجرایی که قبلا تعریف کردم   افتادیم تو یه حوض آب دیه البته این حوض گرفتاری نبود که غرق بشیم با خستگی و کار همراه بود که یه دگرگونی و جابه جایی اساسی انجام شد و عیدی دیگر آمد... و 15 مرداد نزدیگ به 53 نفر از خانواده مامانی خونه ما دعوت بودند... خیلی خوب بود  بابایی خیلی همکاری کرد با مامانی و ازش ممنونیم حالا چند تا عکسای من را ببنید تا دوباره براتون تعریف کنم از شیطنت های من که دالی میکنم       البته این دو عکس بالایی را مامانی کوچیک کرد بطوری که تشخیص داده نشده من چی گذاشتم روی سرم و بیست سوالی کردیم در یک مسابقه و هیچ کس نتونست ...
19 مرداد 1393

لبخند زیبا و کشتنی

هستی گلی ما وقتی میگم لبخند بزن عکس بگیرم اینطوری لبخند میزنه مرحله اول:     مرحله دوم :     مرحله سوم :     و این بود از شیرینکاری های هستی گلی ما ....     قربان بره مامانش ...
12 مرداد 1393

واما تیر و ماه رمضونش و ماجراهای تلخ وشیرینش

سلام  نمازو روزه هاتون قبول... من که نه ازرمضان هیچی نفهمیدم نه از رمضان و نه از تیر ... از تیر تلخ و شیرین نگم بهتره خوشحالی ما نگاه به هستی هست فقط همین واما هستی هستی گلی شب نوزدهم ماه مبارک رمضون خورد به صندلی و دو جای سرش باد کرد     و هستی خانم در حال دست تکون دادن برای دوستای گلش     ...
4 مرداد 1393
1